در فراغ حاج اصغر عزیزمان
بار الها در فراغ اصغر عزیزمان چه بگويم
او میرود دامن کشان من زهر تنهایی کشان
دیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم میرود
ای کاش خبری که در مورد رفتن تو به دیار باقی بهم رسیده بود، واقعیت نداشت، ای کاش الان خواب باشم و آنچه از رفتنت شنیده ام فقط یک کابوس باشد، 35 سال پیش وقتی خبر شهادت حمید رجبی و حسن طلوعی را شنیدم این خبر تلخ ترین خبر تمام عمرم بود، بی امان در سوگشان اشک ریختم…. و با خبر ناگوار دیگری تمام غمهایم تازه شد و خدا می داند که چقدر متاثر شدم، البته نه برای تو که تو سرافرازانه به یاران شهیدت پیوستی و در آغوش خدا آرام گرفتی، بلکه برای خودم متاثر شدم که باز یکی از بهترین های زندگی ام را از دست دادم، تو خود آگاهی که چقدر دوستت داشتم و از بودن دركنارتو وهم صحبتی با تو لذت می بردم، هنوز باورم نمی شود که از پیش ما رفته باشی،
تقریبا” نیم قرن در کنار یک رفیق باوفا بودن یکی از بهترین های روزگار من بود، از دوران نوجوانی و جوانی را در سپاه بندرانزلی با همه سختیها و مشقتها اما فداکارانه و برادرانه در کنار هم گذارندیم، همیشه شاهد بودم که حاج اصغر پس از دوران دفاع مقدس بیکار ننشست و در صحنه ی سازندگی شهرمان و استانمان با تمام وجود مشغول خدمت کرد و در این جبهه نیز آنچنانکه همه شاهد بودیم شایستگی خود را تا آخر عمرش به منصه ظهور گذاشت.
آرى عزيزبرادرم امروز نیستی و من در نبودنت درست شبیه به باغی که تمام درختانش را خزان زده باشد، محزونم. انگاری من یک گلدان بودم و تو زیباترین گلی بودی که داشتم، من چه میدانستم دست فلک گل زیبای ما را میچیند، راستی که نمیدانستم عمر گل زیبای ما کوتاه است.
آری عزيز جانم ،ببین همه برایت یک دست مشکی پوشیده اند. این همه رنگ! چرا مشکی؟ ببین حتی در و دیوار هم رخت عزا بر تن کرده. نگاه کن همه دارند غصه نبودنت را میخورند، آری، غم انگیزترین فعلی است که در زبان بشر وجود دارد. وقتی رفتن برگشتن نداشته باشد، درک «نبودن»، درک «از این پس نداشتن»، درک «از دست دادن» کار سختیست.
بخود میگویم شاید پیوند قلبی او با خدای خویش باعث گشت که روح بلند او قفس دنیا را تاب نیاورد و به یاران شهیدش بپیوندد، از دست دادن رفیق قدیمی، یکی از سخت ترین چیزهایی است که یک شخص میتواند در طول زندگی اش تجربه کند.
اصغر جانم تو همیشه در سختی ها و دردها در کنار ما بودی و تسلی خاطر ما بودی؛ به همین خاطر است که نبود تو از هر غمی برایم سختتر است.
آری اصغر جان
شمع شدم و میسوزم،
قطره اشکی من میریزم و قطره اشکی او
شمع با شعله میسوزد، من در غیبت تو.
او آتشی بر سر دارد و من آتشی در جان
آری آتشی در جان…..
محمد نادم
3 بهمن 1400