و هر روز یک استاندار ؟!
پس از انتخابات ریاست جمهوری و برگزاری مراسم تنفیذ و تحلیف آیت الله رییسی ، فوج نامه ها و بیانیه ها از سوی ستادهای انتخاباتی ایشان، برای معرفی استاندار گیلان ، به دفتر رییس جمهور یا ستادهای متنوع مرکزی انتخابات سرازیر گردید تا جایی که گفته شد که ۱۰۰ نفر داوطلب مسند استانداری گیلان شده اند.
هریک از موافقان و مخالفان نامزد های تصدی استانداری، چیزی می گویند. یکی افشاگری می کند و تهدید می نماید. دیگری بیانیه حمایتی می نویسد. یکی طرفدار استاندار بومی است و آن دیگری از گزینه غیر بومی حمایت می کند. واقعا این حد از اختلاف در انتخاب استاندار را چگونه می شود توجیه کرد؟ این همه شوق خدمت به مردم گیلان! و آن هم برای یک پست حاکمیتی که شرایط و الزامات خود را دارد، عجیب است و مرا به یاد داستانی از مولوی انداخت.
مولانا در دفتر سوم مثنوی می گويد: مردی با موی جوگندمی، نزد آرايشگری رفت و از او خواست که موهای سفيدش را برگيرد و موهاي سياه را بگذارد. آرايشگر هم همه سر و صورت مرد را تراشيد و يکجا پيشش نهاد و گفت: من کار دارم، خودت سوا کن!
آن يکی مرد دومو آمد شتاب
پيش يک آيينهدار مستطاب
گفت از ريشم سپيدی کن جدا
که عروس نو گزيدم ای فتی
ريش او بُبْريد و کل پيشش نهاد
گفت خود بگزين، مرا کاری فتاد
حالا انتخاب استاندار گیلان بی شباهت با داستان مرد جوگندمی مولوی نیست. دولت چگونه باید از بین ده ها نفر مدعی سینه چاک خدمت که خود را ذی صلاح تر از دیگران می دانند، استانداری برگزیند که اولا چاره کار استان کند و در ثانی از پس این همه مدعی برآید؟
به نطر می رسد با این وضعیتی که در استان با آن مواجه ایم نهایتا دولت به همه مدعیان شیفته خدمت ، پاسخ منفی می دهد و گزینه خود را انتخاب می کند.
نمی دانم پس از پایان انتخاب استاندار ، شعبدهبازان نابغهای که گهگاه پيدا می شوند و سفيد را سياه و سياه را سفيد نشان می دهند، چه خواهند کرد؟
مولوی، پس از داستان مرد جوگندمی، حکايتی ديگر نيز میآورد: شخصی، محکم برپشت گردن زيد کوبيد و از او پرسيد: آيا صدايی که از اين ضربه برخاست، از گردن تو بود يا از دست من؟ زيد گفت: من اکنون از درد، قدرت انديشيدن ندارم. تو که درد مرا نداری، بنشين و بينديش که صدا از کجا بود؟ درد من کجا و پرسشهای بی سرانجام تو کجا؟ اين گرههای سخت، ارزانی کيسههای خالی تو!
تو که بیدردی همی انديش اين
نيست صاحبدرد را اين فکر، هين
*نقی هدایتی