یادداشت

از روزی که تار مرد تا روزی که کاپیتان مرد

مهدی خلیلی  -  فعال رسانه ای

 

1)  تار مرد

چند سال بعد از ورود خودرو و در یکی از شب های ماه آذر ماه سال 1305 هجری خورشیدی بود. درویش‌خان استاد موسیقی درشکه ای دو اسبه کرایه می کند و سوار بر درشکه به طرف منزل حرکت می نماید.

در آن زمان اتومبیل به تازگی وارد خیابان‌های پایتخت شده بود و تعداد آنها به سختی به ۵۰ دستگاه می‌رسید و همچنین اخذ گواهی نامه رانندگی هنوز وجود نداشت و رانندگان عموماً ناشی بودند و قوانین راهنمایی و رانندگی نیز نه وجود داشت و نه اعمال می‌شد.

زمانی که درشکه‌ی حامل درویش خان از خیابان امیرآباد به سمت شمال می‌پیچد، اتومبیل فوردی از جهت مخالف با درشکه و اسب‌های آن تصادف می‌کند، اسب‌های درشکه در جا تلف می‌شوند و استاد از درشکه به بیرون پرتاب شده و از ناحیه سر به زمین برخورد می‌کنند، بلافاصله مردم رسیده و مجروح را به بیمارستان نظمیه تهران که بهترین بیمارستان آن زمان تهران بود، می‌رسانند.

اما متأسفانه، ضربه سنگین بوده و استاد گرانقدر موسیقی ایران بعد از ۵روز، به دلیل ضربه مغزی فوت نموده و جامعه موسیقی را سیاه پوش و داغدار فقدان خود می‌نماید!مرگ درویش‌خان شب چهـارشنبه 2 آذر 1305 بر اثـر تصادف رخ داد. زمانی که وی درگذشت، روزنامه‌ها نوشتند تار مرد.درویش‌خان را نخستین قربانی سوانح رانندگی در ایران می‌دانند.

 

2) کاپیتان مرد

ملیکا محمدی – هافبک تیم ملی فوتبال بانوان و باشگاه خاتون بم، بامداد سوم دی‌ماه در سانحه رانندگی جان باخت و دو نفر از هم‌تیمی‌هایش هم مجروح و راهی بیمارستان شدند.

آن‌طور‌که خبرگزاری دانشجو نوشته ملیکا محمدی در آمریکا به دنیا آمده و همانجا تحصیل کرده است. خانواده او هم حتی همین حالا در آمریکا سکونت دارند.او هم به دلیل علاقه‌ای که به تیم ملی و نام ایران داشت، این دعوت را پذیرفت. از آنجایی که او سابقه بازی در آمریکا را داشت، اما به دلیل علاقه ای که به تیم ملی و نام ایران داشت به ایران آمد اما دیروز در جاده بم قربانی تصادف می شود و جان خود را از دست می دهد.

 

3) شوخی نیست که یک ملت هر ساله نزدیک سی هزار نفر از افراد خود را کشته یا مجروح کند،چون دارد به سرکار، مهمانی، خرید و فروش و یا مسافرت می رود. تنها در دوران پس از انقلاب،دست کم هفتصد هرار قبر برای کشته های رانندگی حفر شده و دست کم پانزده میلیون نفر مجروح شده اند که شماری از آنان باید باقی عمر را روی تخت و یا ویلچر بگذرانند.

متاسفانه همه قشرها از وزیر،وکیل و استاد دانشگاه گرفته تا ورزشکار، بازیگر،کارمند و کارگر هر از چند گاهی به سوگ یکی از همکاران خود می‌نشینند.

4)

ما در خيابان‌ها و بزرگراه‌های ايران  شاهد جدال اين انسان و يکی از محصول های اصلی آن ماشين هستيم که هر دو در پی اثبات مالکيت خويش بر خيابان‌ها هستند و عابران خيابانی به محض مشاهده تصادف و مرگ انسانی ناآشنا، همچون افسر روس داستان گوگول، سر راهشان به ويترين‌های مغازه‌ها خيره می‌شوند و سپس به يک قنادی می ‌روند و اندکی تنقلات و شيرينی مي‌خرند و يا به خواندن روزنامه‌ای ورزشی مشغول می‌شوند و بدين ترتيب صحنه‌های مرگ در آن خيابان‌ها با ورود به خيابان‌های ديگر از ذهنشان پاک می‌شود و اکنون مرگ «عادی» است و خيابان ابزارهای واقعی فراوان برای عادی شدن، سکولار شدن و بی‌تفاوتی عرضه می‌دارد و چرا اين همه مرگ ما را مبهوت نمی‌کند و زندگی ما را دگرگون نمی‌سازد؟ اين مرگ پنهان در زير نقاب ماشين زيبا… نشانه زندگی است. مرگ لبخندزنان خود را در پيکر تجدد، آزادی و ماجرا جای می‌دهد. مرگ کسانی که به اعدام محکوم می‌شوند، اگرچه بسی نادر است، توجه ما را خيلی بيشتر جلب می‌کند و احساس های ما را برمی‌انگيزد و همانند کوندرا می‌پرسيم: اکنون که 30‌هزار نفر در ايران سالانه در خيابان‌ها و جاده‌ها می ‌ميرند، چرا اين نوع مرگ ذهن ما را به خود جلب نمی‌کند؟ و چرا کسی برای اين تراژدی و فاجعه شعر نمی خواند؟ و مويه‌های عزا سر نمی‌دهد؟ و چرا کسی قانون را جدی نمی‌گيرد؟

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا