تحسینی برای یک کارآفرین/ دستفروشی که تولیدکننده هلیکوپتر رادیوکنترل شد
درست وقتی که از انجام کاری ساده احساس موفقیتی بزرگ داری، توکل به خدا، وجود دوستان پرکار و پشتکار میتواند بالی برای پریدن باشد تا از دستفروشی به تولیدکننده اولین هلیکوپتر رادیو کنترل ایران تبدیل شوی؛ این حکایت یک کارآفرین کهنهکار است.
به گزارش تفاهم آنلاین به نقل از خبرگزاری فارس، تمام موفقیت ها بدون شک دلیلی دارند، یکی با پشت کار زیادش به موفقیت میرسد، یکی با پشتوانه مالی یا اعتبار دیگران، یکی هم در کمال ناباوری در شرایطی قرار میگیرد که از دیدگاه خودش موفقیت محسوب میشود ولی در اصل میتوانست در جایگاه بهتری قرار گیرد.
البته هستند کسانی که بدون پشتوانه مالی و اعتباری، تنها با توکل به خداو ایمان خود به موفقیت دست مییابند. ناصر تحسینی از کودکی کار کرد و از کارش لذت برد، بدون توقف موانع را از سر راه برداشت تا اینکه به موفقیت رسید،کودکی که از ۹ سالگی دست فروشی کرد باقلوا فروخت، شربت فروخت و بلال، اما از کارش لذت میبرد.
او از ۹ سالگی وارد مغازه پدرش شد، پدری که سالها، زمان را به دیگران دقیق تحویل میداد، ساعت سازی که به کوچکی عقربههای ساعت نان در می آورد اما امروز پسرش یکی از بزرگترین تولیدکنندگان اتصالات کشور است.
* اولین ایده کاری
ناصر تحسینی میگوید: ۹ ساله بودم که با پدرم به مغازه میرفتم، در گوشه ای از مغازه کوچک ما ویترینی بود که گاه گاهی خاکی میگرفت، تصمیم گرفتم دستی به سر و گوشش بکشم واز آن استفاده کنم. این شد که تعمیرات رادیو را در همان ویترین کوچک آغاز کردم. رادیو را از مشتری میگرفتم به بازار میبردم، به تعمیرکار میدادم و بعداز تعمیر آنرا به مشتری تحویل داده و مابهالتفاوت پولی که این وسط میماند درآمد من بود.
همان زمان دست فروشی هم قسمتی از درآمدم را تکمیل میکرد، با صدای بلند باقلوا میفروختم و هرچه باقلواها زودتر تمام میشد، کامم شیرینتر میشد. شربت میفروختم و انگار از تمام شدنش بود که من دیگر احساس تشنگی نمیکردم.
ناصر تحسینی سال ۱۳۳۹در شهر زیبای زنجان متولد شد. او حالا ۵۹ساله است و زمانی که از خاطرات ۵۰ سال پیش خود تعریف میکند حتی قطره اشک از روی دلخوری و ناراحتی در چشمانش نیست، لبخندی کوچک بر لب دارد و با افتخار تمام مسیر موفقیتش را تعریف میکند. میگوید از اینکه در سن کم وارد بازار کار شدهام خیلی خوشحالم. حاج ناصر شاگردی در چند صنف دیگر را هم تجربه کرده مثل لوازم خانگی، صوتی و تصویری و رنگرزی. او تمام این سالها کار کرده است و این همه تجربه خود را مدیون لطف خدا و پشت کارش میداند.
* دوستانی که بال موفقیت شدند
حاج ناصر میگوید بعد از شاگردی در صنوف مختلف، وارد هنرستان شدم و در رشته برق ادامه تحصیل دادم. سال یازدهم هنرستان بودم که با چشمانم انقلاب پرشکوه جمهوری اسلامی را دیدم، با تحول بزرگی که در کشور اتفاق افتاد من هم دچار تحولی تازه شدم. تصمیم به درآمدزایی مستقل برای خودم گرفتم و تخصصم را از برق به سیمپیچی در مغازه کوچکی که اجاره کردم، تغییر دادم. اتفاق خوبی بود، در ۵۹ سالگی متوجه شدم من در آن زمان چقدر خوشبخت بودم و چقدر یاری خداوند متعال شامل حال من بود.
حدوداً چند سال به کار سیمپیچی ادامه دادم، کاری که بسیار سخت و پیچده است و این کاملاً از اسمش پیداست. عاشق کارم بودم هر وقت در کارم مشکلی برای عیب یابی وسیلهای وجود داشت با علاقه و صبر زیاد آن را حل میکردم، در آن زمان بهترین دوست من، کارم بود ولی تعدادی دوست از دوران کودکی در کنارم بودند که گویا فرشتهای در مسیر موفقیت من بودند، فرستادهای از سمت خدا آن هم درست در نقطه انتخاب مسیر، بعد از چند سال فعالیت در رشته سیمپیچی یکی از دوستانمکه کار تولید قطعات انجام میداد سری به من زد و گفت زنجان قطب چاقوی ایران است، ولی چرخهای سنباده در این شهر برای مصارف کارخانه ها تولید نمیشود، از آن روز من شغلم را از سیمپیچی به تولید ماشین آلات و چرخهای سنباده تغییر دادم، به لطف و کرم خداوند متعال رونق در این کار با ما همراه بود.
* تولید اتصالات، پیشنهادی جذاب
بعد از گپ و گفت با آقای تحسینی رسیدیم به اصل مطلب، آن هم تولید اتصالات،که چگونه با داشتن کاری خوب باز هم به فکر کار بزرگتری افتاد. میگوید: به لطف خداوند چند سالی در کار تولید چرخهای سنباده فعالیت کردم تا اینکه چرخش روزگار دوستی را سر راه گذاشت که پیشنهاد کرد بهترین کار در حال حاضر تولید اتصالات است، هم بسیار پرمصرف است و هم دولت درصد بالایی از اتصالات را وارد میکند که با تولید آن هم به درآمد خوبی میرسیدیم و هم نیاز به واردات کمتر می شد. سال ۷۰ بود که تصمیم به تولید اتصالات گرفتم.
این کار را با ۵ نفر شروع کردیم، سختی کار کم نبود از بودجه کم گرفته تا نیروی انسانی. با یاری خداوند و همدلی دوستان شروع کردیم، کم کم دستگاه های پیشرفتهتری به مجموعه اضافه شد، سختی زیادی را تحمل کردیم اما ناامید نشدیم و توانستیم تا این لحظه بیش از ۴۰۰ نفر را در کارخانه مشغول به کار کنیم و یکی از بزرگترین افتخاراتمان این است که توانستیم با پشت کار مداوم کمی از واردات اتصالات را با تولیدمان کاهش دهیم و به کشور خدمت کنیم.
حدوداً سال ۵۹ یا ۶۰ بود که به دولت نامه نوشتیم تا بودجه در اختیار ما قرار دهد تا بتوانیم هواپیما یا هلیکوپتر تولید کنیم که متاسفانه موافقت نشد، اما نا امید نشدیم و حدوداً سال ۸۰ بود که توانستیم اولین و تنهاترین هلیکوپتر رادیو کنترل ایران را تولید کنیم، یکی از زیباترین و پرافتخارترین تولیداتمان بود که تمامش را مدیون لطف خدا هستیم چرا که هیچ وقت نا امید نشدیم و نترسیدیم.
* از مشکلات نترسید
حاج ناصر با کوله باری از تجربه و تحمل سختی، به جوانان کشور توصیه می کند که هیچ وقت نترسید،کاری نیست که انسان بخواهد و نتواند انجامش دهد. از اینکه خود را در مسیری سخت ببینید و با مشکلات دست و پنجه نرم کنید ترس نداشته باشید. او ادام همی دهد عاشق کار و حرفه خود باشید، داشتن علاقه به شما این امکان را میدهد که هنگام سختی از کارتان نا امید نشوید.
دیدی نانوا چطور خمیر نان سنگک را پهن میکند و درون تنور میگذارد؟
چه اتفاقی می افتد؟!
خمیر به سنگ ها میچسبد!
اما نان، هر چه پخته تر می شود،از سنگها جدا میشود….
حکایت آدم ها همین است
سختی های این دنیا،
حرارت تنور است.
و این سختی هاست که انسان را پخته تر میکنند…
و هر چه انسان پختهتر میشود سنگ کمتری به خود میگیرد…
سنگ ها تعلقات دنیایی هستند…
ماشین من، خانه ی من، کارخانه ی من……
آن وقت که قرار است نان را از تنور خارج کنند سنگ ها را از آن میگیرند!
خوشا به حال آنکه در تنور دنیا آنقدر پخته میشود که به هیچ سنگی نمیچسبد