فرهنگی

بانوی خندانی که لب فروبست

محمدرضا نصیری در پی درگذشت بدرالزمان قریب، در یادداشتی از این زبان‌شناس و نویسنده فقید نوشته است.

به گزارش ایسنا، در یادداشت این عضو وابسته و دبیر فرهنگستان زبان و ادب فارسی درباره بدرالزمان قریب که هفتم مردادماه و در سن ۹۱سالگی از دنیا رفت، آمده است: «دعوی چه کنی داعیه‌داران همه رفتند/ شو بار سفر بند که یاران همه رفتند

آن گرد شتابنده که در دامن صحراست/ گوید چه نشینی که سواران همه رفتند»

(ملک‌الشعراء بهار)‌

انگار همین دیروز بود که دکتر بدرالزمان قریب را از نوشته‌های تحقیقی ایشان شناختم. او را متخصص زبان‌های باستانی می‌دانستم و از چندوچون زندگی ایشان اطلاعی نداشتم. بعدها در محافل علمی وی را زیارت کردم. دنیایی از نجابت، سخاوت، انسان‌دوستی و بزرگ‌منشی در این بانوی فرهیخته همیشه خندان یافتم. دانشجویان پروانه‌وار به دورش حلقه می‌زدند و فراخور حال، رسم ادب به جای می‌آوردند و استادان صاحب‌نام از وی به احترام یاد می‌کردند.

استاد بدرالزمان قریب در سال ۱۳۰۸ ش به دنیا آمد. مادرش حُسن‌جهان صاحبقرانی بود که در هفده‌سالگی با پسرعمویش، ضیاءالدین قریب (پسر شمس‌العلماء قریب گرکانی)، ازدواج کرد. حاصل این ازدواج سه دختر به نام‌های فخرالزمان قریب (متوفی ۱۳۷۸)، مهرمنیر قریب (متوفی ۱۳۷۱) و بدرالزمان قریب (متوفی ۱۳۹۹) و یک پسر به نام شمس‌الدین قریب (متوفی ۱۳۶۵) بود. خانواده بدرالزمان قریب همه فرهنگی بودند و او نیز، به تبع سایر افراد خانواده، با جدّیت تمام به تحصیل رو آورد و دیپلم طبیعی خود را از مدرسه نوربخش گرفت. به دلیل بیماری چشم، مدتی از تحصیل بازماند. پس از مداوای چشم، رشته ادبی را دنبال کرد و پس از اخذ مدرک دیپلم ادبی وارد دانشکده ادبیات شد. بدرالزمان از زمره دانشجویان موفقی بود که توانست محضر استاد جلال همایی، دکتر ابراهیم‌ پورداوود، استاد صادق کیا، دکتر محمد معین، استاد ذبیح‌الله صفا، دکتر پرویز ناتل‌خانلری، استاد مدرس رضوی، دکتر احسان یارشاطر، دکتر محمد مقدم و دیگر استادان صاحب‌نام آن دوره را درک کند. با دریافت مدرک لیسانس (در سال ۱۳۳۸) راهی آمریکا شد و در دانشگاه پنسیلوانیا ثبت‌نام کرد و در محضر مارک دِرسْدِن، زبان سُغدی آموخت و پیش پروفسور نورمن براون و پروفسور والدز و جرج کامرون و پروفسور هنینگ، زبان سانسکریت و آواشناسی و زبان‌شناسی هندواروپایی را فراگرفت و این‌چنین بود که این بانوی گرامی در سال ۱۳۴۴ در دانشگاه پنسیلوانیا، با راهنمایی پروفسور مارک دِرسْدِن، از رساله دکتری خود با عنوان «تحلیل ساختاری نظام فعل در زبان سُغدی» دفاع کرد. عشق به وطن و سرزمین نیاکان سبب شد دکتر بدرالزمان قریب با توشه انبوه علمی راهی ایران شود تا آن‌چه آموخته را در اختیار دانشجویان طالب علم قرار دهد. پس از ورود به ایران، با رتبه استادیاری، در دانشگاه شیراز مشغول به کار شد و زبان‌های باستانی را تدریس کرد. دکتر قریب که خود را وقف کسب دانش کرده بود و تلاش می‌کرد از آخرین دستاوردهای علمی حوزه زبان‌های باستانی آگاهی یابد، با استفاده از فرصت مطالعاتی، راهی آمریکا شد و در دانشگاه یوتا به تدریس پرداخت و در دانشگاه هاروارد پژوهش کرد و پس از بازگشت به ایران به دانشگاه تهران منتقل شد. حضور وی در دانشگاه تهران توفیقی برای دانشجویان زبان‌های باستانی و علاقه‌مندان به زبان سُغدی بود تا به‌آسانی از محضر این بانوی دانشمند بهره گیرند و امروز هریک در زمره مفاخر این سرزمین هستند.

استاد ما گرچه همواره در پی کسب دانش در زمینه تاریخ و فرهنگ و زبان‌های باستانی بود، اما روح لطیف وی در قالب واژه‌های زبان‌های فراموش‌شده نمی‌گنجید و جهان را از دریچه‌ای دیگر می‌نگریست. به طبیعت عشق می‌ورزید، دشت و دمن، سبزه و نوروز برای وی مفهومی خاص داشت. شعر زیر حاصل همین نگرش است: «نوروز سر رسید و به گل رنگ و آب داد/ سنبل به بوی عید سر زلف تاب داد

طفل شکوفه پیرهن نو به تن کشید/ لاله قدح گرفت و به نرگس شراب داد»

‌به میراث کهن سرزمین ایران علاقه خاصی داشت و هر زمان که از آثار باستانی سخن می‌راند حالاتش دگرگون می‌شد.

در کوه بیستون میراث پربهای ایران را می‌دید و همواره در چیستان گم‌شده تاریخ به دنبال گره‌گشایی معماهای تاریخ بود: «میراث پربهای کهن ایران/ تاریخ نقش بسته به سنگستان

ای یادگار خوبِ پدرهامان/ ‌نقشی به سینه‌داری از آن دوران

***
جای خدای حک‌شده در نامت/ ‌می‌بینم استواری اندامت

بر چهره فراخ تو چندین زخم/ آورده تازیانه ایامت

***
گرچه نشانه‌های پر از رمزت/ آماج فتنه‌ها شد و یغماها

در چیستان گم‌شده تاریخ/ گشتی گره‌گشای معماها

***
تو بیستون نئی که ستون‌هایت/ ‌تصویری از گذشته پیروزی‌ست

این زخم‌ها که بر سر و رو داری/ آیینه زمان سیه‌روزی‌ست

***
ترسم گزند تیغ زمستان‌ها/ ‌سیلیّ باد و سوزن باران‌ها

از دشمنان، شراره بهتان‌ها/ ‌از ناکسان، شماتت پیکان‌ها

***
این گنج بی‌مثال رَوَدت از یاد/ سیل زمانه بَرکندَت بنیاد

زآن خار و خس که می‌خورد اندامت/ ‌این پربها دفینه دهد بر باد

***
تندیس تو نگاره یادافروز/ افتد به پرتگاه فراموشی

آهنگ پرخروش جهانگیرت/ گیرد نوای پرده خاموشی»

‌فروتنی خانم دکتر قریب مثال‌زدنی بود. هرگز ندیدم که لب به شکایت گشاید. همواره خنده بر لب داشت. در نظر این بانوی آزاده، پیر و برنا، یکسان و عزیز بودند و همه را دوست داشت و کینه‌ای به دل راه نمی‌داد. ساده‌زیستی از صفات بارز او بود. از تنگ‌نظری‌ها، حسادت‌ها و کینه‌توزی‌ها که رسم روزگار ماست به دور بود.

اما چه شد که این بانوی فرهیخته زندگی خود را وقف علم و دانش کرد و به راهی کشیده شد که کمتر کسی به آن رغبت نشان می‌دهد؟ چرا سال‌های جوانی و شیرین زندگی خود را با تحمل سختی‌ها و دوری از وطن به فراگرفتن متون کهن سپری کرد؟ یافتن معنای صحیح یک واژه سُغدی یا سنسکریت یا خواندن کتیبه‌ای و متنی از پهلوی در جامعه امروزی برای آدمیزاد که آب و نان نمی‌شود! جواب این چون‌وچراها را می‌توان در واژه عشق یافت؛ عشق به وطن و به کهن سرزمین ایران. استاد فروتنانه در راهی که قدم گذاشته بود، به دور از هر قیل‌وقال و خودنمایی‌، به مطالعات خود ادامه می‌داد و به همین دلیل نامش در محافل علمی پیچید و مورد احترام اهل علم قرار گرفت و دریچه‌ای را برای مشتاقان مطالعات زبان‌شناسی فارسی و مطالعات تاریخی باز کرد. تلاش بی‌وقفه وی، برای کشف نکات تاریک تاریخ ایران باستان، از این بانوی گرامی چهره‌ای ستودنی ساخت و محافل علمی زمان به تکریم وی برخاسته و بزرگداشت‌ها گرفتند؛ از جمله: سال ۱۳۶۶ جایزه کتاب سال جمهوری اسلامی ایران را برای ترجمه کتاب زبان‌های خاموش، به اتفاق زنده‌یاد دکتر ثمره دریافت کرد.

استاد قریب در سال ۱۳۷۴، به‌مناسبت تألیف فرهنگ سُغدی، جایزه کتاب سال جمهوری اسلامی ایران را از آن خود کرد و در سال ۱۳۷۵ جایزه کتاب سال سازمان میراث فرهنگی را برای تألیف فرهنگ سُغدی دریافت داشت.

سال ۱۳۷۷ به سبب خدمات شایسته‌ای که به فرهنگ ایران‌زمین کرد، به عضویت پیوسته فرهنگستان زبان و ادب فارسی پذیرفته شد و به قول نظامی گنجوی: «تو پنداری که تو کم قدر داری؟/ تویی تو کز دو عالم صدر داری»

پس از پیوستن به فرهنگستان زبان و ادب فارسی، در سال ۱۳۷۸ به مدیریت گروه گویش‌های ایرانی انتخاب شد و سال‌ها این وظیفه را بر عهده داشت. همچنین به دلیل تخصص و دانش کم‌نظیر، به عضویت انجمن‌های علمی انجمن آسیایی پاریس، انجمن بین‌المللی دست‌نوشته‌ها و کتیبه‌های ایرانی و انجمن ایران‌شناسان اروپایی پذیرفته شد.

سال ۱۳۸۱ به‌عنوان چهره ماندگار از وی تجلیل به عمل آمد.

سال ۱۳۸۴ برای قدردانی از خدمات علمی وی، تمبر یادبودی چاپ و منتشر شد.

سال ۱۳۸۷ از طرف دوستداران وی جشن‌نامه‌ای تهیه شد و به همت انتشارات طهوری به چاپ رسید.

همچنین در آذرماه ۱۳۹۳ از طرف انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، به پاس خدمات علمی و فرهنگی این بانوی دانشمند، بزرگداشتی گرفته شد.

حاصل تلاش علمی بی‌وقفه استاد بدرالزمان قریب مقالاتی‌ هستند که به زبان فارسی و انگلیسی در نشریات داخلی و خارجی به چاپ رسیده‌اند، از جمله این مقالات: کتیبه باستان و میانه، نشریه انجمن ایران باستان (۱۳۴۶)؛ کتیبه تازه‌یافته خط میخی، منسوب به خشایارشا، مجله دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران (۱۳۴۷)؛ کتیبه‌ای به خط پهلوی در چین، مجله دانشکده ادبیات و علوم انسانی تهران (۱۳۴۵)؛ تحول وجه تمنایی به ماضی استمراری در زبان‌های ایرانی، یادنامه دکتر احمد تفضلی، به کوشش علی‌اشرف صادقی (۱۳۷۹)؛ هفته در ایران قدیم، پژوهشی در هفت‌پیکر نظامی و نوشته‌های مانوی، نامه فرهنگستان (۱۳۷۷)، و ده‌ها مقاله دیگر.

علاوه بر نگارش مقالات علمی، ایشان چند اثر ماندگار تألیف کرد که می‌توان از فرهنگ سُغدی (سغدی ـ فارسی ـ انگلیسی) از انتشارات فرهیختگان (۱۳۸۳)؛ ترجمه زبان‌های خاموش، اثر یوهانس فریدریش، با همکاری دکتر ثمره، از انتشارات مطالعات و تحقیقات فرهنگی (۱۳۶۸)؛ وِسَنترَه جاتَکَه، داستان تولد بودا به روایت سُغدی، نشر چشمه، یاد کرد.

زنده‌یاد دکتر یدالله ثمره، از همکاران دکتر قریب، در مقاله‌ای با عنوان «بدر سُغدیانه» درباره خانم قریب و در زندگی‌نامه و خدمات علمی و فرهنگی زنده‌یاد بدرالزمان قریب که از طرف انجمن آثار و مفاخر فرهنگی (ش ۱۳۴) به چاپ رسید، سجایای اخلاقی و ویژگی‌های شخصیتی وی را ستوده است. دکتر ثمره درباره مهربانی و احساسی بودن ایشان نوشته است: «مهربانی و احساسی بودن ایشان، به‌ویژه با دانشجویان که در واقع یک نوع احساس مادری نسبت به آن‌ها داشت باعث می‌شد دانشجویان هم علاقه زیادی به ایشان داشته باشند و در کلاس ایشان، صرف‌نظر از جنبه علمی و معلوماتی که به دانشجویان القا می‌شد، یک نوع احساسات انسانی بین ایشان و دانشجویان به وجود می‌آمد.»

همچنین دقت و موشکافی استاد قریب را چنین ستوده است: «خانم دکتر قریب آدم بسیار دقیقی است. در کلاس مطالبی عرضه می‌کرد که در نهایت دقت و عمق علمی، قبلاً تهیه می‌شدند.»

یا درباره مسئولیت‌پذیر بودن وی آورده است: «واقعاً به یاد ندارم که در عرض این چهل و دو سه سالی که با ایشان آشنا هستم، یک جلسه کلاس را نرفته باشند… یا انجام کاری را که به عهدۀ ایشان گذاشته می‌شد به تأخیر بیندازد.»

و چون کسی در پیش وی از نامرادی‌ها سخن می‌راند با متانت تمام و لبخندی مادرانه به نصیحت، این بیت سایه را زمزمه می‌کرد: «کنون غبار غمم برنشان ز چهره که فردا/ چه سود اشک ندامت که بر سرم بنشانی»

‌بدرالزمان قریب به مال دنیا دل نبست، ده‌ها دانشجو را حمایت کرد و خرج تحصیل آنان را پرداخت. مال دنیا را به سخره می‌گرفت و می‌گفت: سر و زر در کنف همت درویشان است.

از دیگر صفات بارز وی راستی و درستی، ژرف‌بینی و نکته‌دانی بود. در محافل انس گاهی روایاتی را از متون کهن بیان می‌کرد که همه آموختنی بود و به سخن وی حلاوتی خاص می‌بخشید به همین دلیل مقبول همگان بود.

استاد بدرالزمان قریب در اواخر عمر دچار فرسودگی و بیماری مزمن شد، اما خانواده محترم اردلان، همسایه دیواربه‌دیوار ایشان، سال‌ها تیمارداری وی را، بی مزد و منّت، بر عهده گرفتند. آن‌ها به‌راستی با خلق و خوی انسانی، مددکار این بانوی گرامی بودند و تا آخرین دم حیاتش او را تنها نگذاشتند و در این دنیای پرهیاهوی پرستیز که همسایه همسایه را نمی‌شناسد، این خانواده یار و یاورش شدند: «حافظ! نهاد نیک تو کامت برآورد/ جان‌ها فدای مردم نیکونهاد باد»

بانو قریب در اواخر عمر خود کتابخانه‌اش را به فرهنگستان زبان و ادب فارسی اهدا کرد و اینک مجموعه کتاب‌های وی به نام ایشان در فرهنگستان نگهداری می‌شود.

استاد قریب سرانجام پس از یک عمر تلاش و پیکار در عرصه زندگی اجتماعی و فرهنگی، در ۹۱سالگی، در بیمارستان امام خمینی تهران درگذشت و به قول نظامی: «شد زخم‌زده نهال باغش/ گرمای تموز ژاله را برد

زد باد تپانچه بر چراغش/ باد آمد و برگ لاله را برد»

‌جسم بی‌جان وی در ساعت یازده صبح روز چهارشنبه، مورخ ۹۹/۵/۸در صحن شاه‌عبدالعظیم در آرامگاه خانوادگی، با توجه به شرایط روز، غریبانه به خاک سپرده شد. بی‌شک یاد این بانوی نستوهِ فرهیخته در میان اهل دانش و خاطره‌اش در دل دوستارانش همواره زنده خواهد ماند و لطافت طبع و آثار مانده از وی برای نسل‌های بعد الگویی ستودنی خواهد بود.

روحش قرین رحمت الهی باد. با سایه هم‌کلام می‌شویم:

«بخت از منت گرفت و دلم آن‌چنان گریست

کز دست کودکی بربایی پرنده‌ای»

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا