
بسیاری از صحنههای سینماهای ایران، نه با تصویر فیلم ها بر روی پرده ها، که با سکوت و صندلیهای خالی روبرو میشویم. این خالی بودن، تنها یک اتفاق گذرا نیست؛ زنگ خطری است که از عمق یک بحران چندبعدی خبر میدهد. بحرانی که ریشه در اقتصاد، محتوا، ساختار و حتی رابطهٔ فرسودهٔ سینما با مخاطب خود دارد. دیگر نمیتوان با توضیحات سادهای مانند «نداشتن فیلم خوب» یا «تکرار چند بازیگر» این زخم کهن را توضیح داد. برای درک این ورشکستگی تدریجی، باید به لایههای زیرین این فروپاشی رفت؛ باید پذیرفت که این یک بحران «اکوسیستمی» است که تمام ارکان زنجیرهٔ تولید، توزیع و نمایش فیلم را به بنبست کشانده است.
در ابتدا باید بحران اقتصادی را که ملموسترین و فوریترین عامل ورشکستگی سالنهای سینماست، بررسی کرد. اقتصاد ایران در سالهای اخیر با تورم بسیار بالا دستوپنجه نرم کرده است. در چنین شرایطی، سینما به عنوان یک «کالای فرهنگیِ لوکس» و غیرضروری، اولین قربانی سبد هزینههای خانوار است. وقتی خانوادهای برای تأمین مایحتاج اولیه خود تحت فشار است، هزینه بلیط سینما، پاپکورن و هزینههای جانبی به سرعت حذف میشود. این کاهش شدید تقاضا، مستقیماً به صندوق سینماها ضربه میزند. از سوی دیگر، سینماها واحدهای پرهزینهای هستند. هزینههای گزاف برق بهویژه برای سیستمهای سرمایش و گرمایش و تجهیزات نمایش، اجاره بها، حقوق پرسنل، و هزینه نگهداری پروژکتورهای دیجیتال پیشرفته و سیستمهای صوتی، روزبهروز در حال افزایش است.
درآمد ناچیز حاصل از فروش بلیطهای اندک، حتی کفاف پوشش این هزینههای جاری را نمیدهد و سینماداران را به دام بدهی میاندازد. همچنین نمیتوان نقش رقابت نابرابر با پلتفرمهای خانگی را نادیده گرفت. امروزه یک مخاطب با هزینهای بسیار ناچیز نسبت به بلیط سینما میتواند به حجم عظیمی از محتوای بینالمللی و داخلی در خانه خود دسترسی داشته باشد. این رقابت، از اساس ناعادلانه است. سینما باید هزینه سالن و تجهیزات را بپردازد، اما پلتفرمها با هزینه حاشیهای نزدیک به صفر، به ازای هر بیننده اضافی، محتوا ارائه میکنند.
اما این بحران اقتصادی، ریشه در یک بحران محتوایی عمیقتر دارد که به هسته اصلی مسئله اشاره میکند: «نبود فیلم خوب و محتوای خوب». بخش قابلتوجهی از تولیدات سینمای ایران در دام «ژانرِ تکراریِ ملودرام کمدی» افتادهاند. این فیلمها نه تنها از نظر هنری پیشرفتی ندارند، بلکه از درک تحولات ذائقه مخاطب امروز نیز عاجزند. در این سیستم، سرمایهگذار برای کاهش ریسک مالی خود، ترجیح میدهد بر روی چند چهره شناخته شده که به زعم او «فروش را تضمین میکنند» سرمایهگذاری کند، حتی اگر این چهرهها فاقد تواناییهای حرفهای عمیق باشند. این امر نتایج مخربی دارد: بازیگران جوان و مستعد و بازیگران تئاتر که تواناییهای بسیار بالاتری دارند، فرصتی برای حضور در پروژههای بزرگ پیدا نمیکنند و دیدن همان چهرهها در نقشهای مشابه، برای مخاطب خستهکننده میشود.
این مشکلات محتوایی و اقتصادی، در بستری از یک بحران ساختاری و مدیریتی تشدید میشوند. سینمای ایران در یک ساختار ناکارآمد اسیر شده است. نهادهای متولی سینما اغلب فاقد یک برنامه بلندمدت و استراتژی مدون برای حمایت از سینما هستند. تصمیمگیریها گاه سلیقهای، مقطعی و بدون درنظرگیری واقعیتهای بازار است. سینما در نوسان بین حمایت بیقیدوشرط و رهاسازی کامل در بازار، سرگردان مانده است. از طرفی، سیستم توزیع فیلم در ایران یکی از بیمارترین بخشهای این صنعت است. سینماداران اغلب از سهم ناچیزی که از فروش بلیط میبرند شکایت دارند. قدرت در دستان تعداد محدودی توزیعکننده است که بر اساس روابط و نه کیفیت، فیلمها را در سالنها پخش میکنند. یک فیلم مستقل یا باکیفیت که پشتوانه تبلیغاتی قوی ندارد، ممکن است تنها در چند سینمای محدود و در ساعات نامناسب به نمایش درآید و عملاً دیده نشود. این سیستم ناعادلانه، انگیزه تولید فیلمهای متفاوت را نیز از بین میبرد
نهادهای متولی باید به جای حمایت از تولید انبوه فیلمهای کممایه، با اعطای تسهیلات کمبهره به سینماداران برای نوسازی سالنها، معافیتهای مالیاتی و یارانههای هدفمند برای بلیط اقشار کمدرآمد، به تقویت بخش نمایش کمک کنند. از سوی دیگر، باید مکانیزمهایی ایجاد کرد که فیلمنامهنویسان و کارگردانان جوان و مستعد بتوانند خود را نشان دهند. جشنوارههای مستقل، کارگاههای آموزشی بینالمللی و اعطای بودجه به پروژههای نوآورانه میتواند نسل جدیدی از سینماگران را وارد عرصه کند. سینماگران باید جرأت کنند تا با زبان هنرمندانه و غیرمستقیم، به دغدغههای واقعی مردم بپردازند. مخاطب امروز به دنبال هویت، معنا و پاسخ به پرسشهای وجودی خود است و سینما میتواند این فضا را فراهم کند.
ورشکستگی سینماهای ایران، تنها یک بحران اقتصادی نیست؛ این یک «زنگ خطر فرهنگی» است. این سالنهای خالی، نشاندهنده گسست بین روشنفکران و هنرمندانی است که باید روایتگر جامعه باشند و مردمی که دیگر خود را در این روایتها نمیبینند. نجات سینما، تنها با جایگزینی چند بازیگر ممکن نیست. این امر نیازمند یک جراحی عمیق در ساختارهای فرسوده، بازگشت به اصالتِ «فیلمنامه» به عنوان بنیان اثر، کشف استعدادهای جدید، و مهمتر از همه، بازسازی اعتماد از دست رفته مخاطبی است که تشنه دیدن تصویری صادقانه و هنرمندانه از خود و جامعهاش بر پرده نقرهای است.