یادداشت

فرهنگ بلعیده شدن

مریم اختری

 

در دنیای حاضر، گویی جادویی نامرئی در حال اجراست. با چند لمس ساده بر روی صفحه‌ای شیشه‌ای، جهانی از کالاها و خدمات به چند قدمی ما می‌آید. غذاهایی که بدون زحمت پخت و پز آماده مصرف می‌شوند، فیلم‌ها و موسیقی‌هایی که بی‌هیچ تأملی و مطابق سلیقهٔ پیشینمان به ما پیشنهاد می‌شوند و اخباری که بی‌آنکه جستجو کنیم، خود به استقبال ما می‌آیند. “فرهنگ راحتی محض”، آرمانشهری مدرن که در آن زحمت به حداقل می‌رسد و زمان، این گوهر گرانبها، آزاد می‌شود. اما در پشت این پردهٔ فریبندهٔ آسایش، حقیقتی عمیق تر و نگران‌کننده تر نهفته است؛ حقیقتی که از تبدیل مان به موجوداتی معتاد حکایت دارد. این اعتیاد، خزنده و نامرئی، نه تنها رفتارهای روزمره مان، روان و حتی روابط اجتماعی مان را تحت تأثیر قرار داده است. این اعتیاد، رضایتی سطحی اما گریزان را به ما عرضه می‌دارد، در حالی که به تدریج ظرفیت‌های اساسی انسانی مان برای تفکر عمیق، تحمل ناکامی، و غلبه بر چالش‌ها را تحلیل می‌برد.

ریشه‌های این اعتیاد را باید در دل همان وعدهٔ اولیه جست: پس‌اندازی زمان. فناوری‌های مدرن با شعار آزاد کردن زمان برای امور “مهم‌تر” زندگی به میدان آمدند. اما این زمان‌های آزاد شده به کجا رفتند؟ در عمل، آن‌ها نه صرف تعمق و ارتباطات عمیق، که عمدتاً به مصرف بیشتر محتوای از پیش آماده و تعاملات سطحی‌تر در شبکه‌های اجتماعی اختصاص یافتند. ما در دامی افتادیم که خود طراحی کرده بودیم: چرخه‌ای بسته از راحتی که برای تداوم خود به راحتی بیشتر نیاز دارد.

الگوریتم‌ها در این میان نقش قاچاقچی‌های همیشه در دسترس را ایفا می‌کنند. آن‌ها با مطالعه دقیق و مداوم رفتارهای ما، دارویی شخصی‌سازی شده عرضه می‌دارند که دقیقاً بر اساس علایق و تعصبات پیشین ما تنظیم شده است. نتیجه، ایجاد یک “حباب فیلتری” است که در آن تنها آنچه را که دوست داریم و باور داریم می‌بینیم و می‌شنویم. این حباب، جهان‌بینی ما را به تدریج محدود و تحریف می‌کند و ما را از مواجهه با ایده‌ها، دیدگاه‌ها و حتی واقعیت‌های ناخوشایندی که برای رشد فکری ضروری هستند، محروم می‌سازد. این سیستم، ما را در حالتی از رضایت منفعلانه نگاه می‌دارد، بی‌آنکه نیاز به کشمکش ذهنی یا جستجوی فعال داشته باشیم. در حقیقت، ما دیگر مجبور به “کشف” نیستیم؛ جهان به شکلی منفعلانه و مطابق میل ما بهمان “پیشکش” می‌شود.

تأثیر این فرهنگ بر روان انسان، شاید یکی از عمیق‌ترین و نگران‌کننده‌ترین جنبه‌های این پدیده باشد. مغز انسان برای مقابله با چالش‌ها، حل مسئله و غلبه بر موانع تکامل یافته است. این فرآیندها هستند که حس عزت نفس، کفایت و رضایت عمیق را به ارمغان می‌آورند. با این حال، فرهنگ راحتی محض، به تدریج این فرصت‌های ضروری برای رشد روانی را از ما می‌رباید. وقتی همه چیز فوری و آسان به دست می‌آید، ظرفیت ما برای “تحمل ناکامی” به شدت کاهش می‌یابد. انتظار کشیدن برای چیزی، چه یک پاسخ ایمیل باشد، چه نتیجهٔ یک تلاش بلندمدت، به امری غیرقابل تحمل تبدیل می‌شود. این امر به “شکنندگی روانی” منجر می‌شود؛ نسلی که در مواجهه با کوچکترین مانع یا تأخیری، به سرعت دچار ناامیدی و اضطراب می‌شود.

مهارت‌های حل مسئله، که تنها در کورهٔ تجربیات دشوار و مستقیم آبدیده می‌شوند، رو به زوال می‌گذارند. چرا باید برای یافتن آدرس یک مکان جدید تلاش کرد وقتی نقشه‌ای دیجیتال بلافاصله و قدم به قدم راهنمایی‌مان می‌کند؟ چرا باید برای درک یک مفهوم پیچیده تقلا کرد وقتی ویدئویی کوتاه در شبکه‌های اجتماعی آن را به ساده‌ترین شکل ممکن توضیح می‌دهد؟ این تقلا و کشمکش، موتور محرک یادگیری و شکل‌گیری ارتباطات عصبی جدید در مغز است. حذف آن، ما را به مصرف‌کنندگان منفعل اطلاعات تبدیل می‌کند، بدون آنکه توانایی تحلیل، نقد یا خلق دانش جدید را داشته باشیم.

این اعتیاد تنها به حوزهٔ فردی محدود نمی‌ماند و به شکلی عمیق بر روابط بین‌افردی و ساختار جامعه تأثیر می‌گذارد. در دنیایی که ارتباط از طریق پیام‌های متنی و ایموجی‌ها تسهیل می‌شود، هنر گفت‌وگوی رو در رو، درک زبان بدن و تحمل سکوت‌های سنگین بین‌افردی به تدریج رنگ می‌بازد. رابطهٔ انسانی ذاتاً پیچیده، پرزحمت و گاه دردناک است و نیازمند صبر، گذشت و سرمایه‌گذاری عاطفی بلندمدت است. فرهنگ راحتی، ما را به سمت روابطی سوق می‌دهد که کمترین هزینه و بیشترین لذت آنی را داشته باشند، شبیه به الگوریتمی که محتوای بعدی را برایمان انتخاب می‌کند. این امر می‌تواند به انزوا و کاهش همدلی منجر شود، چرا که درک واقعی رنج و شادی دیگران نیازمند تلاش فعال و قرار گرفتن در موقعیت‌های ناراحت‌کننده است، چیزی که سیستم راحتی محض ما را از آن دور نگاه می‌دارد.

فرهنگ بلعیده شدن
فرهنگ بلعیده شدن

در سطح کلان‌تر، این پدیده “فردگرایی افراطی” را تقویت می‌کند. وقتی هر فرد در حباب شخصی‌سازی شدهٔ خود از کالاها، اطلاعات و سرگرمی‌ها غوطه‌ور باشد، احساس تعلق به یک جامعهٔ بزرگتر و دغدغه‌های جمعی به حاشیه رانده می‌شود. پیوندهای اجتماعی که زمانی حول محور تجربیات مشترک، حتی سخت و طاقت‌فرسا، شکل می‌گرفت، اکنون در معرض تهدید هستند. جامعه‌ای که در آن هر کس تنها مصرف‌کنندهٔ یک جهان شخصی است، به تدریج از درون می‌پوسد و ظرفیت خود را برای اقدام جمعی و همبستگی از دست می‌دهد.

راه رهایی از این دام، نه طرد فناوری که اتخاذ رویکردی “هوشمندانه و آگاهانه” نسبت به آن است. این یک مبارزهٔ فرهنگی است که باید از سطح فردی آغاز شود. شاید لازم باشد عمداً “ناراحتی” را به زندگی خود دعوت کنیم: کتابی طولانی و پیچیده را به پایان برسانیم، حتی وقتی که خلاصه آن در اینترنت موجود است؛ مهارتی جدید مانند نواختن یک ساز یا آشپزی یک غذای اصیل را با صبر و خطا بیاموزیم؛ برای ملاقات با دوستان، تلفن همراه را کنار بگذاریم و در سکوت و گفت‌وگویی عمیق حاضر شویم؛ یا حتی گاهی در طبیعت و بدون دسترسی به اینترنت وقت بگذرانیم. این اقدامات، تمرین‌هایی برای تقویت “ماهیچه‌های روانی” فرسودهٔ ما هستند.

در سطح جامعه، نیاز به ترویج “فرهنگ کندزیستی” داریم، فرهنگی که در آن تأمل، تعمق و کیفیت بر سرعت و کمیت اولویت دارد. سیستم‌های آموزشی باید به جای انتقال اطلاعات، بر پرورش توانایی تفکر نقاد، حل مسئله و تاب‌آوری در برابر ناکامی متمرکز شوند. والدین می‌توانند به جای ارائهٔ راه‌حل‌های فوری، فرصت‌هایی برای تقلا و کشف مستقل در اختیار کودکان قرار دهند. این تغییر نگرش، نه یک بازگشت به گذشته، که حرکتی به سوی آینده‌ای است که در آن انسانیت خود را در آغوش می‌گیریم، با تمام پیچیدگی‌ها و دشواری‌هایش. زیرا در نهایت، آنچه زندگی را غنی و معنادار می‌سازد، نبود مطلق درد و رنج نیست، بلکه ظرفیت ما برای غلبه بر چالش‌ها، یادگیری از شکست‌ها و ایجاد ارتباطات عمیق در میانهٔ همین کشمکش‌هاست. راحتی یک ابزار است، اما وقتی به هدف نهایی زندگی تبدیل شود، ما را از تجربهٔ ژرفای وجود خود محروم می‌کند. شاید حقیقت این باشد که رشد واقعی، همیشه در دل ناراحتی و تقلا رخ می‌نماید، درست در همان جایی که فرهنگ راحتی محض سعی در پنهان کردنش از چشمان ما دارد.

 

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا