گیلان

حکایت محلات شهری رشت!!!!!!!!!

اغلب محله های رشت از مشکلات بهداشتی و زیست محیطی، جمع آوری زباله ها،  شبکه فاضلاب، ساخت و سازهای غیرقانونی، کمبود فضاهای فرهنگی و ورزشی و پارک های مناسب و… رنج می‌برند.

نقی هدایتی

تفاهم آنلاین_ نقی هدایتی از فعالان سیاسی اجتماعی استان گیلان طی یادداشتی نوشت: من از دو سال قبل به محلات شهر رشت تردد می کنم. به مساجد می روم و با بزرگان و معتمدان محلات دیدار می کنم و پای درد دلشان می نشینم و به همراه آنان به بعضی از خانوارهای محروم هم سری می زنم. واقعیت این است که به جز تعداد مشخصی از محلات، اغلب محله ها از مشکلات بهداشتی و زیست محیطی، جمع آوری زباله ها، جمع آوری آب های سطحی، شبکه فاضلاب، ساخت و سازهای غیرقانونی، تراکم جمعیتی، کمبود فضاهای فرهنگی و ورزشی و پارک های مناسب و… رنج می برند.

آن چه که بدوا به ذهن می رسد این است که چرا چنین وضعیتی وجود دارد؟ این وضعیت نتیجه چه چیزی است؟ چرا عدالت در سیاست گذاری شهری، جایگاهی شایسته ای نیافته است؟ اصولا مبانی برنامه ریزی شهر رشت در ۲۲ سالی که از عمر شورا می گذرد، چگونه بوده است؟ توسعه پایدار و موزون در نزد سیاست گذاران شهری چه  معنایی دارد؟ چرا شهروندان باید هزینه بدتصمیم گیری و بی دانشی مدیران شهری را بدهند؟

موضوع دیگری که در محله گردی ها بشدت آزرده ام می کند فقری است که در محلات حاشیه شهری دیده می شود وقتی به عمق این محلات قدم می گذاری با فقر وحشتناکی مواجه می شوید و فکر نمی کنید که اینجا رشت زیبا و تاریخی است! آیا مشکلات مردم در جایی غیر از شورا و شهرداری باید بررسی شود؟ آیا مدیریت شهری نباید پاسخگوی وضعیت کنونی شهر باشد؟

در محله گردی ها به پدیده دیگری برخورد کردم که نیازمند توجه است و آن این که رد پای بعضی از آقایان؟! در ساخت و سازهای خلاف هم در حاشیه و هم در متن شهر دیده می شود. با دیدن و شنیدن این خبرها به یاد حکایتی از عطار نیشابوری افتادم.

دیوانه ای به نیشابور می رفت. دشتی پر از گاو دید، پرسید: این ها از کیست؟ گفتند: از” عمید” نیشابور است. از آن جا گذشت. صحرایی پر از اسب دید. گفت: این اسب ها از کسیت؟ گفتند: از “عمید” . باز به جایی رسید با رمه ها و گوسفندهای بسیار. پرسید: این همه رمه از کیست؟ گفتند: “از عمید”. چون به شهر آمد، غلامان بسیار دید، پرسید: این غلامان از کیست؟ گفتند: بندگان “عمید” هستند. درون شهر کاخی دید آراسته که مردم به آن جا می آمدند و می رفتند. پرسید: این سرایِ کیست؟ گفتند: این اندازه نمی دانی که این سرای “عمید” نیشابور است؟ دیوانه دستاری بر سر داشت کهنه و پاره پاره؛ از سر برگرفت به آسمان پرتاب کرد و رو به خدا گفت: “این را هم به “عمید” نیشابور بده، زیرا که همه چیز را به وی داده ای …؟!

 

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا